دخترم پنج ماهگیت گل باران!
دخترم امروز که برات می نویسم درست پنج ماه و ده روز از اولین روز تولدت می گذره تا امروز هر وقت درد کشیدی من هم با تو درد کشیدم و پا به پات نشستم تا تو رو آروم کنم عزیزم تا امروز خیلی چیزا رو یاد گرفتی اما میدونی برای من قشنگترین کاری که یاد گرفتی چیه ؟عزیز دلم قشنگترین کارت اینه که به هر کی نگاه میکنی براش می خندی و یه لبخند خیلی خشکل می زنی دخترم امیدوارم که همیشه لبخند به دهان باشی و من هم بتونم خیلی خوب مهربانی و محبت رو به تو یاد بدم ... یکی دیگه از کارایی که توی این ماه یاد گرفتی اینه که دیگه خیلی راحت خودتو کپ میکنی و بعضی وقتا هم که خسته میشی به پشت بر میگردی اوه اوه اینقدر قشنگ حرف میزنی و از خودت سر و صدا در میاری که من و بابایی آب توی دهنمون چمع میشه و دوست داریم بخوریمت راستی تاتی کردن هم یاد گرفتی و هی پشتت رو بر میگردونی بعد هم بر میگردی به طرف ما کلی خودتو لوس میکنی وای وای امان از وقتی که بابایی از سر کار میاد خونه اینقدر دست و پا میزنی و ذوق میکنی که همه ی خستگی بابایی رو بیرون میبری دخترم توی این ماه دستاتو بیشتر باز کردی پاهات هم تا وسط میاری و بعد هم با دستای خشکلت میگیریشون راستی خدا رو شکر خواب شبات هم تنظیم شده و دیگه ساعت ٩ میخوابی البته تا صبح چتد بار بیدار میشی و شیر میخوری و میخوابی .
پاشو بیا بیرون چرا رفتی توی این جعبه نشستی؟
اینم از ماریا خانم قبل از رفتن به عروسی ...
ببین چقدر خشکل شدی !چقدر هم که خوشتیپی مامان!نفس مامان روز به روز داری خشکل تر میشی....
وای من نمی تونم این گیتار و بلند کنم خیلی سنگینه البته بلدم بزنما...
فدات بشم مامانی توی عروسی خیلی با دقت به دست زدنا نگاه میکردی بعد که اومدیم خونه دیگه تو هم همش به دستات نگاه میکردی که چطور میتونی باهاشون دست بزنی...