دختر بابایی
این روزها که میگذره دلم میسوزه میتونم با جرات بگم این روزا دوست دارم زمان بایسته و
دیگه حرکت نکنه هر روز که به دیروزت فکر میکنم دلم میسوزه که ای کاش دوباره زمان به
عقب بر میگشت و باز هم اون شیرین کاری دیروزت برام تکرار میشد وقتی تو رو میبینم که
اینقدر عاشق بابات هستی با تمام وجودم احساس خوشبختی میکنم لحظه یی که زنگ در
خونه به صدا در میاد و تو اینقدر مشتاقانه به طرف در میدوی و بابا رو صدا میزنی اون لحظه
احساس میکنم که من خوشبخت ترین زن و مادر دنیا هستم همین دیروز که من و بابایی
نشسته بودیم وقتی دیدم که تو ماریای کوچولوی من با اون دستای کوچولوت با اون نگاه
مهربونت دویدی و رفتی کشون کشون از تو اتاق یه بالشت آوردی و گذاشتی تو کمر بابات از
خوشحالی اشک توی چشمام میدوید باورم نمیشد که به این زودی بتونی خستگی باباتو از
تنش در بیاری...وقتی پا به پای بابات راه میری و مرتب صداش میزنی و ازش چیزی میخوای با
خودم میگم که تو با اون فکر بچگانه ت خیلی زود فهمیدی که محکم ترین پناهگاه دنیا برات
باباته...هر روز که میگذره خدا رو شکر میکنم که تو فرشته کوچولوی مهربون رو به من و بابایی
هدیه داد و زندگیمان را با وجود تو گل زیبای بهشتی زیباتر و زیباتر کرد...
دختر که باشی
میدونی اولین عشق زندگیت پدرته
دختر که باشی میدونی محکمترین پناهگاه دنیا
آغوش گرم پدرته
دختر که باشی میدونی مردانه ترین دستی
که میتونی تو دستت بگیری و
دیگه از هیچی نترسی
دستای گرم و مهربون پدرته
هر کجای دنیا هم باشی
چه باشه چه نباشه
قویترین فرشته ی نگهبان پدرته...