عزیزم هفت ماهگیت گل باران!
ماشاالله به تو دخمل ناز که مامانت رو حسابی گرفتار خودت کردی طوری که نفهمیدم چطور هفت ماه از زندگیمون گذشت روزا و شبای زیادی گذشت هر روز تو بزگتر میشی و عمر من و بابایی هم بدون اینکه بهش فکر کنیم میگذره این روزا سختی های خودشو داره اما تو خیلی زرنگی آخه هر روز با یه کار جدید و با خنده های قشنگت این خستگی ها رو از تن مون بیرون میبری حالا که هفت ماهه شدی بیشتر از قبل به من و بابایی وابسته شدی طوری که اگه جلوی چشمات نباشیم میزنی زیر گریه. عزیز دلم اطرافیان رو کاملا میشناسی و اگه دیر هم ببینیشون باز هم براشون واکنش نشون میدی بیرون هم که میریم خوشمزه تر میشی غریبه ها که باهات حرف میزنن فورا براشون میخندی اما امان از وقتی که کسی بهت اخم کنه از گریه غش میکنی وقتی هم یه بچه کوچولو میبینی صداش میزنی و میگی ها ها.
توی این ماه دست زدن رو یه کم یاد گرفتی اما هنوز مشت هاتو کامل باز نکردی وقتی این عروسکای خشکل که مامان جون برات کادو گرفته آواز می خونن تو هم دست میزنی
وقتی گریه میکنی من رو صدا میزنی و میگی ماما وقتی هم که بابا خونه نیست همش میگی بابا در در آخه فهمیدی که در در خیلی خوش میگذره اینجا داری بابا رو صدا میزنی
پاهاتو تا وسط میاری و باهاشون بازی میکنی
واماااااااااا عاشق تار و سه تار هستی وقتی که بابایی داره می نوازه هر جا که باش اروم میشی بعضی وقتا هم دستا تو به حالت زدن میگیری
یاد گرفتی زبونتو در میاری و خود شیرینی میکنی...
وقتی برات بوس میفرستیم تو هم تمرین میکنی
با دستات دس دسی تمرین میکنی
بخورم اون لبتو که وقتی لوس میشی میبریش داخل دهنت
انگشت شصتت رو هم اینقدر خوشمزه میخوری........
وقتی از خواب بیدار میشی دلم میخواد بخورمت اخه وقتی خوابی دلم برات تنگ میشه.......
راستی وقتی کپ میشی سینه تو تا نیمه میاری بالا و همه ی راهها رو امتحان میکنی که بری جلو........