عسل مامان هشت ماهگیت گل باران!

عزیز دلم ماهها سپری میشن وتو هر روز بزرگتر از دیروز میشی و من هر روز بیشتر عاشقت میشم  عاشق لحظه هایی که تورو تو آغوشم میگیرم و تو رو از شیره ی وجودم سیر میکنم و همین طور عاشق لحظه یی که تو من رو با اون نگاه معصومت نگاه میکنی  و همین طور عاشق لحظه یی که در بین همه ی آدما با نگاهت منو دنبال میکنی منو میخوای...  این روزا خیلی خیلی خوشمزه تر شدی طوری که من و بابایی واقعا دوست داریم بخوریمت وای عزیز دلم عمر مامانی! اینقدر قشنگ قهقهه میزنی که هر چی میبوسیمت سیر نمیشیم اللهی که من فدات بشم با اون دست زدنت که هر بار که دست میزنی قند تو دل من و بابایی آب میشه نمیدونم چطور این روزا رو برات بگم وای که چقدر زبل شدی وقتی داریم در موردت حرف میزنیم بر میگردی و با دقت گوش میدی وقتی هم باخودت حرف میزنیم انگار همه چی میفهمی و با دقت گوش میدی همین که صدات میزنم ماریا فورا بر میگردی نگاه میکنی و میخندی وقتی باهات بازی میکنیم قه قه میخندی و ذوق میکنی اللهی که من قربون ذوق کردنت برم مادر ....اما وقتی میریم مهمونی یا کسی میاد خونمون غریبی میکنی و گریه میکنی ...

اللهی من فدات بشم  که چقدر عاشق باباتی همین که ظهر ها از سر کار میاد تا صدای زنگ در رو میشنوی میفهمی که باباست و کلی ذوق میکنی بعضی وقتا هم به من نگاه میکنی و میگی بابا  بابات هم  که هنوز ازدر نیومده تو همین که ذوق کردن تو رو میبینه از خوشحالی همه ی خستگیش بیرون میره  بعد هم از در نیومده داخل تو رو بوس بارون میکنه و بعد هم میبره تا در کوچه میگردونه آخه مامانی  تو اینقدر خوشمزه شدی که شدی نفس بابایی وحسابی خودتو تو دلش جا کردی...

اینم از عکس نازنین دخترم در حال دست زدن