جشن دندونی
عزیز دلم روییدن دندونای مروارید شکلت یه بهونه یی شد تا بتونیم دور هم جمع بشیم و به همین مناسبت یه جشن کوچولو هم بگیریم موقع جشن دندونیت دوتا مروارید خشکل داشتی اما از اون شب بگم که اصلا آروم نمیگرفتی و همش گریه میکردی آخه به اقتضای سنت با همه غریبی میکردی و تا به بقیه نگاه میکردی میزدی زیر گریه ... اما اون شب خیلی شب خوبی بود خیلی خوش گذشت با همه ی نا آرومی های تو اصلا دوست نداشتم تموم بشه مخصوصا اینکه عمو علی و خاله معصومه و الناز عزیزم که به اندازه ی تو دوستش دارم هم همون روز اومده بودن ومن حسابی ذوق زده بودم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی