ماریا جون ماماریا جون ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

ماریا بهار زندگی مامانی و بابایی

یک روز برفی

1392/10/29 1:07
نویسنده : مامان اسیه
468 بازدید
اشتراک گذاری

اون روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم رفتم کنار پنجره دیدم همه جا سفید شده هیچکدوم از برگای درختا دیگه سبز نبودن شاخه های درختا از بار برف سنگینی میکردند هوا حسابی سرد شده بود اما من که عاشق روزای برفی ام حسابی ذوق زده شده بودم ظهر که بابایی از سر کار اومد رفتیم تو برفا و برف بازی کردیم تو هم که اصلا دوست نداشتی بیای خونه نشوندم تو برفا تا با دستای کوچولوت لمسشون کنی

 

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان ارغوان
29 دی 92 12:28
مامان اسیه
پاسخ
خاله جون جاتون خالی بود کلی با مامانم و بابام برف بازی کردیم
مامان ترنم
30 دی 92 8:08
سلام ماشالا چه دخمل خوش تیپی معلومه مامان با سلیقه ای داری
مامان اسیه
پاسخ
سلام خاله جون مرسی نظر لطفتونه خوشحال میشیم که به ما سر میزنید
خاله معصومه
3 بهمن 92 15:00
ای جونم خوشگل خاله چه عکسایه خوشگلی حسابی برف بازی کردی ,عزیزم برف بازی خوش گذشت ؟
مامان اسیه
پاسخ
آره خاله جون جاتون خیلی خالی بود
مائده(ني ني بوس)
4 بهمن 92 14:01
آخيييي نازي
مامان اسیه
پاسخ
مرسی گلم
مامان الیار
12 بهمن 92 12:57
مامان آیرا
15 بهمن 92 21:15
ای قربونت برم با این تیپ برفیت ... اولین برف زندگیته ها خاله جون کیف کردی حسابی معلومه..
مامان اسیه
پاسخ
مرسی خاله فاطمه راستی آیرا هم با دستاش برفا رو لمس کرد
خواهر طاها
14 اسفند 92 9:36
سلام سر زدم دختر نازی دارین داغشو نبینین
مامان اسیه
پاسخ
مرسی گلم نظر لطفتونه خوشحال میشم باهم تبادل لینک کنیم