ماریا جون ماماریا جون ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

ماریا بهار زندگی مامانی و بابایی

نه ماهگی

اول از همه سلام میکنم خدمت همه ی دوستای نی نی وبلاگی از اینکه این مدت به وبلاگ ما سسر میزدید و برای دخترم نظر گذاشتید ازتون ممنونم و باید منو ببخشید که نتونستم تو این مدت بهتون سر بزنم اما بریم سراغ ماجراهای ماریا خانم در نه ماهگی ...دختر مامان نه ماهگیت خیلی خوشمزه تر از قبل شده بودی آخه کلی برامون حرف میزدی کلمات جدید یاد گرفته بودی یه دو هفته یی که الناز پیشت بود حسابی باهات بازی میکرد و باهات حرف میزد تو هم یک دو ازش یاد گرفتی تا ازت هم دور میشد اسمش رو صدا میکردی و میگفتی النا  اللهی فدات بشم مامانی که هنوز هم بعضی روزا صداش میزنی از بس الناز تو رو راه میبرد یاد گرفتی خودت کنار مبل بون کمک بایستی ...   ...
29 دی 1392

یک روز برفی

اون روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم رفتم کنار پنجره دیدم همه جا سفید شده هیچکدوم از برگای درختا دیگه سبز نبودن شاخه های درختا از بار برف سنگینی میکردند هوا حسابی سرد شده بود اما من که عاشق روزای برفی ام حسابی ذوق زده شده بودم ظهر که بابایی از سر کار اومد رفتیم تو برفا و برف بازی کردیم تو هم که اصلا دوست نداشتی بیای خونه نشوندم تو برفا تا با دستای کوچولوت لمسشون کنی   ...
29 دی 1392

جشن دندونی

عزیز دلم روییدن دندونای مروارید شکلت یه بهونه یی شد تا بتونیم دور هم جمع بشیم و به همین  مناسبت یه جشن کوچولو هم بگیریم موقع جشن دندونیت دوتا مروارید خشکل داشتی اما از اون شب بگم که اصلا آروم نمیگرفتی و همش گریه میکردی آخه به اقتضای سنت با همه غریبی میکردی و تا به بقیه نگاه میکردی میزدی زیر گریه ... اما اون شب خیلی شب خوبی بود خیلی خوش گذشت با همه ی نا آرومی های تو اصلا دوست نداشتم تموم بشه مخصوصا اینکه عمو علی و خاله معصومه و الناز عزیزم که به اندازه ی تو دوستش دارم هم همون روز اومده بودن ومن حسابی ذوق زده بودم...           ...
29 دی 1392

عسل مامان هشت ماهگیت گل باران!

عزیز دلم ماهها سپری میشن وتو هر روز بزرگتر از دیروز میشی و من هر روز بیشتر عاشقت میشم  عاشق لحظه هایی که تورو تو آغوشم میگیرم و تو رو از شیره ی وجودم سیر میکنم و همین طور عاشق لحظه یی که تو من رو با اون نگاه معصومت نگاه میکنی  و همین طور عاشق لحظه یی که در بین همه ی آدما با نگاهت منو دنبال میکنی منو میخوای...  این روزا خیلی خیلی خوشمزه تر شدی طوری که من و بابایی واقعا دوست داریم بخوریمت وای عزیز دلم عمر مامانی! اینقدر قشنگ قهقهه میزنی که هر چی میبوسیمت سیر نمیشیم اللهی که من فدات بشم با اون دست زدنت که هر بار که دست میزنی قند تو دل من و بابایی آب میشه نمیدونم چطور این روزا رو برات بگم وای که چقدر زبل شدی ...
13 آذر 1392

اولین مروارید دخترم

امروز هفت ماه و بیست و هشت روزته تقریبا یه هفته یی میشه که از غذا فراری هستی و فقط شیر میخوری یه سه شبی هم هست که تاصبح میخوای شیر بخوری تا اینکه امروز عصر گفتم ببرمت دکتر وقتی که داشتم صورتتو میشستم که آمادت کنم یه لحظه دستم رو کردم توی دهنت رو دیدم که اولین دندونت جوونه زده وای عزیزم چقدر خوشحال شدم فورا بابایی رو صدا زدم و گفتم بیا که دخترم دندونش بیرون اومده اونم از خوشحالی کلی ذوق زده شده بود عزیز دلم بهترین لحظه های زندگی من و بابا همین روزا ییه که در کنار توییم و هر روز بزرگ شدن تو ما رو کلی ذوق زده میکنه .عزیز دلم اولین مرواریدت مبارکت باشه یادت باشه که باید از دندونات خوب مواظبت کنی چون به راحتی در نمیاد هم خودت اذیت میشی ...
28 آبان 1392

یا حسین مظلوم

دخترم ماه محرم امسال با سالهای قبل فرق داره پارسال همین روزا داشتی توی شکمم ورجه وورجه میکردی روزای سختی بود چون حالم خیلی بد بود وای که چقدر برای اومدنت و برای دیدن روی ماهت لحظه شماری میکردم .محرم پارسال از خدا خواستم که تو رو سالم به من ببخشه تا محرم امسال ببرمت توی عزاداری علی اصغر امام حسین. خداوند مهربان که همیشه همراه ماست تو فرشته ی زیبا و دوست داشنی  رو به ما بخشید و من و بابایی با هر نگاه تو خداوند  را هزاران مرتبه شکر می کنیم .  امروز چهارمین روز محرم بود من با شوق و ذوق تو رو سبز پوش کردم و به همراه بابایی تورو بردیم حرم شاه چراغ بین شیر خ...
17 آبان 1392

اولین مسافرت دخترم

عزیز دلم این بار زیارت امام رضا حس و حال عجیبی داشت این اولین باری بود که تو چشمات به حرم امام رضا افتاد روز اول بردمت روبروی گنبد امام رضا  گفتم: ای آقا این دختر کوچیک من از راه دوری اومده پیش شما تا برای اولین بار به شما سلام کنه و شما رو زیارت کنه اومده تا با این زبون کوچیکش با این نگاه معصوم ولبخند ش پیش شما دعا کنه و ازتون خیلی چیزا رو بخواد............. خلا صه دخترم این بار تو بهانه یی بودی برای اینکه واقعا از ته دلم اشک بریزم و پیش امام رضا برای همه ی کسایی که دوسشون دارم دعا کنم و ازش بخوام که به معصومیت و پاکی تو نگاه کنه و دعاهای منو برآورده کنه.   ...
14 آبان 1392